پارت پنجاه و یکم :

تمام مدتی که آرزو اطراف فاطمه می‌پلکید، اضطراب داشتم. دختره‌ی خُل موهایش را تماماً آبی کرده بود و حتی از قبل هم بی‌ریخت‌تر شده بود. نمی‌فهمیدم چرا احمد کوتاه نمی‌آمد. به نظر من آرزو بیمار بود، خودم هم می‌دانستم که حق نداشتم از دانشم برای قضاوت اطرافی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.